ܓ✿ راهی که زیر پاست، راهی دوباره بودܓ✿

ادامه "خرمالـــوی یاد" بلاگفا...

ܓ✿ راهی که زیر پاست، راهی دوباره بودܓ✿

ادامه "خرمالـــوی یاد" بلاگفا...

خوشه3 صورتی افتخاری


اطلاعات سرپرست خانوار

کد رهگیری:

0000000000

کد ملی:

09400000000

نام:

این منم!این منم؟

نام خانوادگی:

خودم

بر اساس راستی آزمایی و مقایسه با سایر پایگاه های آماری خانوار شما در خوشه ی 3 قرار گرفته است .

البته بر اساس اطلاعات اظهار شده توسط خانوار شما باز هم خانوارتان در همین خوشه قرار می گیرد .

قبول دارم

اعتراض دارم




صورتی نوشت:


ماجرای عینک

در زمان های قدیم زمانی که مردم ایران همگی در روستا های مختلف زندگی می کردند

و در ایران به جز چند قلعه مهم ، تهران، اصفهان ، مشهد، یزد ، کرمان، شیراز و تبریز

هیچ شهری وجود  نداشت . در یکی از روستاهای نزدیک قلعه مشهد ارباب بسیار پولداری

زندگی می کرد. به گونه ای که کاتبانی که اموال او را می شمردند از جمعیت آن روستا فزون بودند.

این ارباب مادری داشت که بسیار پر فیس و افاده و در کل پیرزنکی مغرور بود.

القصه این پیرزنک اولین ایرانی بود که دندان مصنوعی داشت و همیشه مجالسی در روستا

ترتیب می داد و در آن مجالس زنهای روستا را دعوت می نمود تا پز دندا نهای سفیدِ مرتب اما مصنوعی اش رابدهد. حتما فهمیدید که این پیرزن اولین ایرانی بود که برای بینایی بهتر خودش

و برای کوری چشم دیگران عینک به قیمت خیلی گران تهیه کرده بود. و برای اینکه پُز این دستگاه جدید را به اهالی روستا بدهد آنها را به مجلسی دعوت نمود.

در آن مجلس همه زنهای روستا آمده بودند تا هم از خود پذیرایی کنند و هم اینکه این دستگاه جدید را ببینند. پیرزن وارد مجلس شد زنها همگی متحیر به او خیره شدند جوری که نزدیک بود با چاقو انگشت های خود را ببرند ، چون تا به حال دو شیشه روی دماغ کسی ندیده بودند و هر کدام فکر می کردند که این دستگاه مدل جدیدی از طلا مانند انگشتر یا گوشواره یا دستبند است که به این شکل ساخته اند و در روی بینی خود می گذارند بنابراین یکی یکی از پیرزن نام این دستگاه را سوال می کردند.

پیرزن با غرور تمام هنوز می خواست نام دستگاه را بگوید که یکباره عطسه ای ناغافل کرده و در پی آن عینک از چشمانش به زمین افتاد. پیرزن به عادت همیشه که هنگام عطسه دندانهای مصنوعی اش به روی زمین می افتاد این بار هم فکر کرد که دندانهایش به زمین افتاده اند. بنابراین یکدفعه با لهجه خودش فریاد برآورد که اِینَکهام (یعنی ای دندانهام از مشهدی های قدیم معنی نَک را بپرسید فورا می گویند دندان) در این لحظه همه زنهای روستا فکر کردند که پیرزن گفت عینک هام و نام دستگاه عینک است. زنان بعد از مجلس پیش شوهران خود رفتند و آنها را مجبور کردند که برای خرید عینک از ارباب پول قرض کنند. سپس راهی قلعه مشهد شدند و در پاساژهای احمد آباد و چهارراه دکترای مشهد از مغازه ها ی آنجا که انواع و اقسام عینک آورده بودند ( آن زمان واردات ایران از جاده ابریشم می بود و همه کالاها از چین به صورت قاچاق وارد ایران می شد) عینک خریدند. از بس زنهای روستا دستگاه جدید را با نام عینک خریدند که بالاخره نام عینک، عینک شد.

بله این تاریخچه واژه عینک بود.

 

 

خبر نوشت: عینکم رو عوض کردم الان صورتیه همین!؟

 

 

تصویر!؟ نوشت:

 

 

 آواز نوشت:

یارا یارا گاهی دل ما را
به چراغ نگاهی روشن کن
چشم تار دل را چو مسیحا
به دمیدن آهی روشن کن
بی تو برگی زردم
به هوای تو می گردم
که مگر بیفتم در پایت ای نوای نایم
به هوای تو می آیم
که دمی نفس کنم
تازه در هوایت
به نسیم کویت ای گل 
به شمیم مویت ای گل
در سینه داغی دارم
از لاله باغی دارم
با یادت ای گل هر شب
در دل چراغی دارم
باغم بهارم باش
موجم کنارم باش 

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد
وقت است که بازآیی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایان شکیبایی

به نسیم کویت ای گل 
به شمیم مویت ای گل
در سینه داغی دارم
از لاله باغی دارم
با یادت ای گل هر شب
در دل چراغی دارم
باغم بهارم باش
موجم کنارم باش 
بی تو برگی زردم
به هوای تو می گردم
که مگر بیفتم در پایت
ای نوای نایم به هوای تو می آیم
که دمی نفس کنم تازه در هوایت 
تا فدا کنم جان و دل برایت


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.