ܓ✿ راهی که زیر پاست، راهی دوباره بودܓ✿

ادامه "خرمالـــوی یاد" بلاگفا...

ܓ✿ راهی که زیر پاست، راهی دوباره بودܓ✿

ادامه "خرمالـــوی یاد" بلاگفا...

ذهن خالی

سلام

 این ماجرا واقعیست!؟

مثل روزهای قبل رفتم حیاط دانشگاه قسمت زیرزمین نمازخانه، درش بسته بود! یک اعلامیه کوچک دیدم

 " محل آزمون به اتاق 112 منتقل شد"

برگشتم ساختمان اصلی، با عجله شماره کوچک بالای درها را چک می کردم تا رسیدم به اتاق112، آزمون شروع شده بود راس ساعت 10، خلاف ساعت های قبلی این یکی نیم نداشت به هرحال چنددقیقه یی بیشتر نگذشته بود.

رفتم سمت ممتحن

ممتحن: مجازی هستی یا نیمه حضوری؟

من: مجازی

ممتحن: چی داری؟ ( امتحان)

من: ... [ذهن خالی]

ممتحن:  معارف؟ زبان فارسی ؟ روانشنا...

من: [خوشحال از یادآوری]  زبان فارسی

ممتحن برگه های پاسخنامه و سوالها را تحویلم داد. در اولین صندلی خالی نشستم .


سوالات آسان بود... پس از من خانمی دیگر وارد کلاس شد و سریع رفت سراغ ممتحن، او هم در جواب سوال دوم ممتحن مثل من دچار فراموشی شد و باز با کمک اسامی آزمونها، یادش آمد چه امتحانی دارد!

و

باز هم خانمی دیگر، این یکی حتی در جواب سوال اول ممتحن ساکت ماند تا اینکه با گفتن نامش، ممتحن برگه های آزمونش را تحویل داد و نفرچهارم یک آقا...

.

.

.

در 20 دقیقه، 24 سوال تستی و 2 سوال تشریحی را پاسخ دادم. و در تمام مدت به این فکر می کردم که مرا چه شده بود؟ چــــرا؟  پرسش ممتحن ایراد داشت؟ یا اشکال از تغییر مکان بود؟ و یا ...

.
.
.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.