ܓ✿ راهی که زیر پاست، راهی دوباره بودܓ✿

ادامه "خرمالـــوی یاد" بلاگفا...

ܓ✿ راهی که زیر پاست، راهی دوباره بودܓ✿

ادامه "خرمالـــوی یاد" بلاگفا...

میرم که مسلمون بشم....


بابک نوشت:

- اقا اینجا تو دوره دانشجویی ماه رمضون برای ما خیلی مهم بود چون تو گروه ما عرب زیاد داشتیم و من تنها ایرانی بودم و خلاصه همه مسلمون ٬این عرب ها هم از اول رمضون کلی هوچی گری می کردن که رمضان رمضان و تا ما می اومدیم چیزی بخوریم می گفتن حرام٬ حرام٬ آقا ما هم کلی شرمنده می شدیم که چه مسلمونی هستیم تا اینکه یه هفته که می گذشت اونا با  پررویی غذا می خوردن٬ وقتی بهشون می گفتیم حرام حرام٬ می خندیدن و می گفتن اینجا نمیشه روزه گرفت! خلاصه از زیرش در می رفتن. در عوض یه فیلمی سر کلاس ها می اومدن که باید می دیدید٬ همه خسته و بی حال٬ تا استاد می گفت چتونه ؟ همه با هم وای رمضان! و شروع می کردن به توضیح دادن و برای ما مسلمونای کلاس اجازه می گرفتن که زودتر کلاس رو ترک کنیم و یا اصلا هفته بعد تعطیل کنیم البته ناگفته نمونه که گروه های ایرانی هم وضعشون به همین شکل بود و همه تو کار دو دره بودن٬ و این چینی ها و مسیحی ها حرصی می خوردن٬ یه دوست پرویی (منظور کشور پرو در امریکای لاتین هست) داشتم ٬ وقتی ما پاشدیم که بریم ٬اونم پا شد استاد گفت تو کجا؟ گفت دارم میرم که مسلمون بشم.... 


 

خبر نوشت: نعنا خانم برگشت

 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.