سلام
من که سرگرم اینجا هستم و کتابخوانیام هم شده پی دی اف!
منتهی به سفارش گرامیمادر، ماه پیش باز، سری به کتابخانه آستانقدس زدم البته جلدسوم شازده حمام را نداشتند. طبق معمول سه کتاب گرفتم (گویا الان نیازی به کسب امتیاز برای امانت گیری سه کتاب نیست کتابدار بی هیچ حرفی سه تا را تایید کرد و مهلت یه ماهه داد! البته بدون تمدید ها)
فقط یکی را فرصت شد بخوانم. باز هم خاطرات. اینبار مهرماهفرمانفرماییان (سنگینی این اسم نشان از اجداد اشرافی ایشان است. گویا از دودمان قاجار هستند)
علت و انگیزه نگارش این خاطرات از زبان نویسنده
در پیشگفتار چنین آمده است:
"در شبهای
طولانی زمستان اروپا، دور از سرزمین مادری و خانوادۀ خود، دور از مردمانی که همزبان
و همنژاد بودند، دور از محیطی که قبولم داشتند، در غم و اندوه فرو رفته بودم، به
گذشتۀ روشن و زیبای خود میاندیشیدم ... معنی سرگردانی، بیریشه بودن در اروپا را
با تلخی درک میکردم ...
در اندیشۀ خود، روزهای روشن آفتابی...اتفاقات کوچک و خوش
روزمره یا مصیبتهای بزرگ اندوه زا از نظرم می گذشتند. همه را دوست داشتم. همه را
با عشق به خاطر میآوردم...
به خاطرم رسید که خاطرات شیرین گذشته را ثبت کنم مبادا محو
شوند و آنها نیز از دستم بروند، این بود که شبها گوش جانم را به گذشته میسپردم و
آنچه را میشنیدم ثبت میکردم. "
ایشان به ذکر خاطرا ت مختلف خود از زمان تولد تا ازدواج پرداختند. که تقریبا همه اطرافیان از خواهران و برادران تنی و ناتنی گرفته تا همسران فرمانفرما، دایگان، معلمان، همشاگردی ها و... را در بر میگیرد. البته درباره آداب و رسوم خانواده و منش پدر نیز بارها و بارها نوشتهاند و البته درباره خوراکیها و پوشیدنیها هم با توجه به فصل و ...
توصیف تهران آن زمان با ذکر نام خیابان ها و محدوده شان، بازار، دروازهها، ییلاقات و خانهها هم برایم جالب بید
اینم گزیده هایی از کتاب ^_^
... چه در اندرونیهای ما و همینطور در اندرونیهای فرزندان بزرگش تحت تعلیمات او خبرچینی امری مذموم به شمار میآمد. رفتاری مانند دخالت در امور شخصی دیگران یا درشتی گفتار که دربین بعضی از اعیانزادگان مرسوم بود، زشت و نکوهیده محسوب میشد. به خاطرندارم هیچگاه به هیچکدام از کودکان اجازه داده باشد که حتی هنگام خشم ناسزایی برزبان آورند. ص 24
شازده، اداره امور داخلی و خارجی زندگی خانوادگی را در ید قدرت خود نگاه میداشت. مادرم نیز مانند دیگران از دستورات او پیروی میکرد ولی آنها را با سلیقه خود وفق میداد... ص 42
... چندسال بعد، دیوان شوریده به همت فرمانفرما و برای باراول با چاپ سنگی منتشر گردید. ص49
سر من و جباره، خواهر کوچکم را تراشیدند تا موهایمان پرپشت شود. وقتی به بیرونی میرفتم و قبل ازاینکه در کلاس درس وارد شوم بعضی از کارمندان دستگاه بهطور شوخی چارقدم را از سرم می کشیدند، تصور میکنم چون اعتراضم شدید بود میخندیدند.
او کارنامه فرزندانش را از اولین سالی که به دبستان میرفتند تا اتمام تحصیلاتشان به دست میگرفت و با توجه، مطالعه میکرد. هیچ کمبودی از نظرش رد نمیشد و عذری موجه دانسته نمیشد. از تهران فرزندانش را که در اروپا بودند مقتدرانه اداره میکرد، اگر یکی از آنها از عهده امتحانات آخرسال برنیامده بود، کیفرش را به نوعی دریافت میداشت.
تاریخ کهن ایران و تمدن آن افتخارآمیز بود. به خاطر دارم اولین کتاب تاریخی که در کلاس منزل به دست گرفتم"تاریخ ایران" نوشته محمدعلی فروغی ذکاءالملک بود و چنین شروع می شد: " ایران وطن عزیز ما است، ما ایرانی هستیم، پدران ما نیز ایرانی بودند". کاش تاریخ های کنونی مدارس با این سه جمله کوچک شروع میشد... ص127
سن فرانسوا در کتاب خود تحت عنوان باغ سلحشور نامدار میگوید: "خدا را باید سپاس گذاشت که هم قشنگی و هم آب را آفریده است. باید او را نیز سپاس گفت که در ایران هم صحراها و هم باغ ها را خلق کرده." ص 156
در ایلات، دختردادن و دخترگرفتن یکی از پایههای استحکام صلح و دوستی بین سران دو ایل بود. در قدیم پادشاهان از گروهها و ایلهای مهم کشورشان، دختر انتخاب میکردند تا آنها را با خود در امور مملکتی همراه و همدل کنند. ایلات نیز که دختری در اندرون شاه داشتند، میتوانستند مسائل خود را بهتر به سمع شاه برسانند. ص 177
علیاصغرخان نقل می کرد: "وقتی حسن برادرم از انگلستان برگشت. روزی با پدرم و او خدمت شازده رسیدیم، پدرم امید داشت که شازده مرا به جای حسن برای تحصیل به فرنگستان بفرستد. درمقابل او ایستادیم و تعظیم کردیم. شازده فرمود: بهبه حسن خیلی از دیدن تو بعد از چندین سال خوشحالم، چطور هستی؟ از انگلستان چه هدیهای برای ما آوردی و چه چیز تازهای توجه تو را در آن مملکت جلب کرد؟
-قابل ذکر و باعث تعجب این بود که کودکان در آنجا همه انگلیسی را مثل بلبل حرف می زنند.
شازده قدری ساکت ماند، آنگاه با صدای سنگین گفت: "غلامحسین مرخص هستید." از آنجا که بیرون آمدیم پدرم زد توی سرش و گفت: "اصغر فرنگ رفتن تو مالید" ص 235
اکنون که به گذشته باز میگردم و خاطره آن ایام را باردگر به یاد می آورم، احساس میکنم قدغن های پدر را که ما بدون دلیل میدانستیم و اغلب ما را متغیر و عصیان زده میکرد، دلایل منطقی و تجربی داشتند. چون هرباری که مادرمان، زیر بار سنگین یکی از آنها شانه خالی میکرد به نوعی گرفتار نتیجه نامطلوب آن میگردید... ص261
مجلس عقد در تالار اندرونی چیده شده بود. تشریفات عقدکنان مطابق اصول آن دوران، مخلوطی از رویه قدیم ایران و طرز اروپایی بود. یعنی لباس عروس مانند عروسان اروپایی سفید بود و تاجی از گل به سر و دسته گلی به دست داشت. تورسفیدبلندی از بالای سر او تا روی زمین میکشید، ولی بساط عقد از آینه و شمعدان، قرآن، شال، خوانچه هفت سین و غیره، مطابق آیین سنتی تهیه شده بود. ص297
ازجمله تشریفات عقدکنان تنگی از شیرهشکر، تنگی گلاب و کاسهای آب با ماهی های قرمز و طلایی و تنگ دیگری با آب و برگ های سبز را باید به شمار آورد...
زرتشتیان تصور میکردند ماهی نگهبان درخت متبرک گوکارن است که ایجادکننده شیرهای است که مرده را به حیات میگرداند ولی باید گفت ماهی نزد ستاره شناسان و حتی در دوران اول مسیحیت نیز متداول بودهاست و در دوران قرون وسطا در نقش رایت پادشاه ظاهر گردید.
رویداد نوشت:
بازی والیبال تیممان مقابل آمریکاست... با اقتدار بردیم (البته ست دوم رو بسختی امتیاز گرفتیم ها)
سلام. بابا تو چقد وبلاگ داری! تو همشون هم فعال! درود بر تو!
مهرماه فرمانفرما همون کتاب زیرنگاه پدر هست؟!
بتظرم جالب باشه من از تاریخ و همین طور از زندگی نامه خوشم میاد. اگه ای بوک داره برم دنبالش.
ممنون همطاف
سلام
گفته میشه کتب خاطرات، موثق ترین و دقیقترین کتب از لحاظ مسائل تاریخی هستند و توی این کتابها تمام جنبه های زندگی اقشار مختلف مردم رو توی دوره ای خاص از تاریخ میشه پیدا کرد و همینطور حوادث و اتفاقات و مسائل ساده و مهم رو. جمع آوری خاطرات قسمت مهمی از تاریخه و میشه تاریخ شفاهی.
اما از یک قسمتهایی از این نوشته انگار میشه جوک درست کرد:
قابل ذکر و باعث تعجب این بود که کودکان در آنجا همه انگلیسی را مثل بلبل حرف می زنند
سلام همطاف عزیز
البته من چند سال پیش کتاب دختری از ایران رو خونده بودم که خاطرات ستاره فرمانفرماییان بود ، اون هم خیلی جالب بود 

کتاب جالبیه ، ممنون که معرفی کردی و بخشهایی از اون رو نوشتی
در ضمن برد والیبال رو هم بهت تبریک می گم و همینطور اولین روز تابستان رو ...
سلام و وقت بخیر
ای کاش که فرصتی دست می داد که می توانستم کتابخوانی ای داشته باشم . حیف از فرصتهای از دست رفته و فرصتی که از دست می رود
ممنون از اینکه ما را همراه کتابخوانی خویش نمودید .
قسمتهای انتخاب شده بسیار زیبا بود ، من به شخصه از این نوع کتابهایی که خاطره نویسی اون هم از ازمنه قدیم می باشد خیلی لذت می برم . یک جورایی میشه باورها و اعتقادات و رسم و رسومات رایج و تقریبا صحیح قدیم را دریافت و آگاه شد .
سلام

مبارکای مجدد بخاطر شیرین کامی تان در برد مقابل آمریکا
ما باید حوصله مان را توسعه بدهیم ، از پسند تا خرید من سه سوت است ، یکهفته که می شود نمی دانم خریدم را به چه دلیل انجام داده ام !!
منهم که خاطره باز ... دیشب یکی از خاطراتم را مرور می کردم ، " خاطرات یک دوست خطرناک !! " ، در وبلاگ بلاگفایی ام خوانده بودید آیا ؟!
سلام سلام
)
تبریک... تبریک به شما... تبریک به خودم... تبریک به همه
موافقم صدو بیست درصد (من قدردان این حوصله شمایم ها... بلاخره خریدار خوب نعمتی است بس ستودنی
احتمال خواندنش بیشتر از نخواندنش است منتهی حافظه یاری نمی کند خوو
سلام





ان شاءالله بازی بعد رو هم ببرند
اول از همه ط.ن.ب
- امیدوارم کسب و کارتون رونق داشته باشه
- منم خیلی وقته کتابخونه نرفتم البته تازگیها 4 تا کتاب خریدم ولی اینقدر برای خودم مشغولیت درست کردم که فرصت نمی کنم لاشونو باز کنم .
- دقت کردید اشراف چه خاطرات منحصر به فردی دارند ؟ اصلا جنس خاطراتشون با خاطرات آدمهای معمولی فرق می کنه . نوکر و کلفت و آشپز و راننده و مهمونی های آنچنانی فقط مخصوص این قشره .
- ممنون برای معرفی کتاب و نقل بخشهایی از اون
- مبارک باشه
سلااام

بهبه. مبارکتان هرچند بزودی برمی گردیم خانه خودمان ولی باز این مدالها هم غنیمت است
- متشکرم. پررونق تر میشه اگر شمایان هم سر بزنید و خرید هم بکنید و ...
- من خیلی وقته کتاب نخریدم! منتهی باهاتون موافقم این روزها کمتر فرصت شده کتاب دست بگیرم ورق بزنم و ...
- آره واقعا... لـله و نهنه و معلم سرخونه و طبیب و ...
و
خوب شد بردیم. خداییش برای من برد از آمریکا مهم بود وگرنه چندان بازی ها و نتایج رو دنبال نمی کنم