ܓ✿ راهی که زیر پاست، راهی دوباره بودܓ✿

ادامه "خرمالـــوی یاد" بلاگفا...

ܓ✿ راهی که زیر پاست، راهی دوباره بودܓ✿

ادامه "خرمالـــوی یاد" بلاگفا...

پراکنده نوشت



سلام





حرم بودم داشتم از بست شیخ بهایی "مسجدگوهرشاد" خارج می شدم؛ پدر و پسری جلوی من حرکت می کردند. پسربچه زیبا درحالیکه یک دستش به دست پدرش بود و تقریبا برای هماهنگ شدن با قدم های پدر می دوید با دست دیگرش رو به گنبد مسجد کرده و پرسید اونجا کجاست؟

پدر همانطور که می رفت سری طرف گنبد گرداند و گفت: جمکرانه دیگه!

پسربچه: اوهوم...

من:

 

 ...

این روزهایم شدم شریک دغدغه بابا برای خرید خانه و دوباره صاحبخانه شدن

و هم پای مادر در نارضایتی از سروصدای و دود و دم! این طبقه رهنی

بابا گاهی می روند الهیه و قاسم آباد، دیدن آپارتمانهایش با این توجیه که حاشیه شهر شلوغی و سروصدا کمتر است و هوا بهتر، گاه همین محله پی منزلی ویلایی می گردند که دسترسی به بازار روز و مسیر رفت و آمد اینجا بهتر است. گاه می خواهند با همین موجودی نقدی که دارند خانه دار شوند گاهی می گویند  برای دریافت وام، اقدام کنیم.

دل و دماغی برای بیرون آوردن کتابهایم از ساکهای سفری ندارم. یادگاری های دوستان! هم هنوز به در و دیوار آویزان نشده اند آنتن تلویزیونها تنظیم نیستند حوصله برای تهیه سیم بلندتر برای نصب بربام اینجا نداریم و در بالکن با چرخاندن سرآنتن به چپ و راست ساعتی را به تماشا کردن می گذرانیم

 

...

خواهرزاده ام عصری تلفنی از مهمانی افطاری دیشب گفت و از رضایتش. ظاهرا بی تکلفی خانواده دوستش برایش خوشایند بوده است


 ...

باید فکری هم برای هدیه تولد خانم برادرم بکنم مادر می خواهند چند بقچه لباس برایش ببرند بلکه وضعیت کمدهایش مرتب تر شود و برادرم اصرار دارد برایش کمد تاشو زیپ دار ببریم و ...

 


...

دهنی گوشی موبایلم مشکل دارد کسانیکه تماس می گیرند صدایم را نمی شنوند رفتم پی خرید گوشی از نوع ایرانی و GLX ظاهرا نمایندگی فروشش در مجتمع پارت بعد از پاستور است خودمانیم عجب رنگهای متنوع جیغی – زرد، قهوه ایی، بنفش و ...- حکمت چه بود سفید سرمه ایی که انتخاب کرده بودم کارتنش پیدا نشد با اینکه فروشنده شماره گرفت بگردد پیدا کند تماس بگیرد تا الان که خبری نداده است. بهتر با 89 هزار تومان می روم یک گوشی زیبا می خرم ان شاءالله بعدها  می روم سراغ جی ال ایکس از نوع X5 تاشو، که صدالبته هنوز به بازار نیامده است

...

این روزها کمتر بیرون می روم تا روزه اذیتم نکند گرسنه نمی شوم ولی تشنگــــــــــــــی 

 

میرم که مسلمون بشم....


بابک نوشت:

- اقا اینجا تو دوره دانشجویی ماه رمضون برای ما خیلی مهم بود چون تو گروه ما عرب زیاد داشتیم و من تنها ایرانی بودم و خلاصه همه مسلمون ٬این عرب ها هم از اول رمضون کلی هوچی گری می کردن که رمضان رمضان و تا ما می اومدیم چیزی بخوریم می گفتن حرام٬ حرام٬ آقا ما هم کلی شرمنده می شدیم که چه مسلمونی هستیم تا اینکه یه هفته که می گذشت اونا با  پررویی غذا می خوردن٬ وقتی بهشون می گفتیم حرام حرام٬ می خندیدن و می گفتن اینجا نمیشه روزه گرفت! خلاصه از زیرش در می رفتن. در عوض یه فیلمی سر کلاس ها می اومدن که باید می دیدید٬ همه خسته و بی حال٬ تا استاد می گفت چتونه ؟ همه با هم وای رمضان! و شروع می کردن به توضیح دادن و برای ما مسلمونای کلاس اجازه می گرفتن که زودتر کلاس رو ترک کنیم و یا اصلا هفته بعد تعطیل کنیم البته ناگفته نمونه که گروه های ایرانی هم وضعشون به همین شکل بود و همه تو کار دو دره بودن٬ و این چینی ها و مسیحی ها حرصی می خوردن٬ یه دوست پرویی (منظور کشور پرو در امریکای لاتین هست) داشتم ٬ وقتی ما پاشدیم که بریم ٬اونم پا شد استاد گفت تو کجا؟ گفت دارم میرم که مسلمون بشم.... 


 

خبر نوشت: نعنا خانم برگشت