ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
سلام
کلی روز خاطرات دانشجویی دارم که صدالبته خودم شونصدبار خوندمشون ولی به هزار و یک دلیل که می شه آورد تایپ نشدند حالا یه مطلب آماده شده دارم
*تعریفات ملاّ قیاس جناب میرخدیوی + اضافات خودم
*مرد کسی که دلش می خواهد به همان اندازه عاقل باشد که زنش می خواهد
(مردی بیا زن رو تعریف کن)
*وجدان صدایی که همیشه بعداز ارتکاب جرم به انسان می گوید:چرا این کار را کردی؟
(من که نمی شنوم...جانم؟جرمی ندارم؟ نه بابا گوشام ناشنواست)
*هنرپیشه کسی که سعی می کند همه کس باشد غیراز خودش
(آن سالها هنرپیشه یی بودم برا خودم الان شدم پیشکسوت هنری)
*دوست کسی که با شما دشمنی مشترک دارد
(همین گویاست)
*تمدن بهانه ای که انسان هر روز قید و بند تازه ای برای خود مهیا کند
(این که دیگه واقعاً گویاست)
*داستان قضیه ای که دربست می دانیم چاخان است ولی بارها دلمان برای سرنوشت قهرمانانش شور می زند
(تازه من می خوام از همین چاخانا فیلمنامه در بیارم. فِک کن )
*آشنا کسی که باید به ما پول قرض بدهد اما اگر قرض خواست نباید به او بدهیم
(چطور بود آشنای قدیمی؟)
پس نوشت: دوستانی دارم که تازه یادشون افتاده منم یه جایی یه چیزایی می نگارم
جدی نوشت:
چو کاری بی فضول بر تو آید، تو را در وی سخن گفتن نشاید.
وگر بینی که نابینا و چاه است، اگر خاموش بنشینی گناه است