ܓ✿ راهی که زیر پاست، راهی دوباره بودܓ✿

ادامه "خرمالـــوی یاد" بلاگفا...

ܓ✿ راهی که زیر پاست، راهی دوباره بودܓ✿

ادامه "خرمالـــوی یاد" بلاگفا...

بلوار دستغیب

سلام

ای سنگ صبور تو صبوری یا مو* صبور؟

ای کاردک کج تو گواهِ دلَکُم!

داستان سه خواهر و نفرین درویش و سنگ صبور و کاردک کج را شاید خراسانی ها – رشتخوار و تربت و اینا – بدانند بهرحال امشب هوای شهرم سرماسوز است و الان باد، سلطانی می کند!؟  در و پنجره های خانه ما هم برای جلوگیری از سرما مناسب نیست شیشه است و آهن و ۲۰ سال و اندی تحمل.


در محله من همه چی پیدا می شود کافیست بیایی سرکوچه اگر بپیچی سمت چپ ابتدا مسجد بعد سوپر موادغذایی، دارو گیاهی، سبزی فروشی، تابلو و قابسازی، لوازم لوکس فروشی –همانهایی که کلی کادویی و لوازم آشپزخانه و وسایل دیگر دارند- باز هم از همانها و آجیل فروشی، ابزار فروشی، آشپزخانه یا رستوران محلی، سلمانی، جگرکی، ایستگاه اتوبوس و .. سمت راست هم تکرار آجیل فروشی و میوه فروشی، سوپرمارکت، لوازم آرایشی، کرایه چی، عینک فروشی، خیاطی-فقط پیراهن دوز-، شیشه بری، کابینت سازی.... می بینید این قسمتی از مغازه ها بود تازه آنسوی  بلوار هم  باز تکرار و پرده قصر و قفل سازی و مکانیکی و نانوایی و طلا فروشی و قالی فروشی و عکاسی و ....به همه اینها شعبه یی از بانک های ملت و کشاورزی و صادرات و اقتصاد نوین و کمی دورتر رفاه کارگران رو هم اضافه کن

به هرحال این محله برای من مناسب است گاهی که حالم گرفته است می روم خرید در یکی از همین قدم زدنهای دلخوشک یه هو مغازه یی جدید دیدم یکسری کار سفال و سرامیک، پشت ویترین نمونه های تابلویی و داخل آن گلدان و ظروف دیگر. گذشتم از آن روز بارها و بارها می دیدم و می گذشتم تا یک بار که حق الزحمه حضور در آتلیه ندا را گرفته بودم گفتم بدنیست اینبار به جای خرید آجیل یا کرایه فیلم یکی از همین تابلوهای سفالی تزیینی را بخرم


رفتم تو و همان ابتدا فروشنده ایستاد و پرسید چیز خاصی مدنظر دارید

من: نه فقط هدیه برای یک دوست

فروشنده: درباره اش بگو من در انتخاب کمکت می کنم

من: ببخشید یعنی چی؟

فروشنده: از دوستت بگو همین چیزی که الان تو ذهنته

من: مهرناز؟

 تازه از تهران برگشته بودند اینجا،  منم دوستی جدید می خواستم رفته بودیم آموزش هتلداری لهجه اش برایم نو بود و عکس العملش وقتی حرف می زدم طفلک از سرعت حرف زدنم متعجب شده بود می گفت فقط اول جمله را می فهمد تا بیاید بقیه را بشنود من رفتم سراغ جمله بعدی هردو تازه فارغ التحصیل شده بودیم و منم اواخر دوران گذر از بحران شکست عشقی ام را می گذراندم می توانستم بدون نگرانی ازاو بگویم از بابا از نفرتم از کرمان از دکترنعمتی از بیکاری

الان ده سال گذشته آموزش هتلداری به درد هیچکداممان نخورد سالها بعد او در کارخانه یی شاغل شد و منم همانجا شدم مسئول دفتر مدیرکارخانه خدابیامرز پدرش مدیر خوبی بود پس از سه سال مرد و منم ترک کار کردم هرچند او هنوزم شاغل است اما نه در کارخانه در دفتر شهر همان شرکت. الان گاه گاهی می روم دیدنش گاه گاهی تلفنی صحبت می کنیم و از ازدواج می گوییم و مورد های او من شدم گوش شنوا و مشاوراو، هردو خواستیم ادامه تحصیل بدهیم او ترم اول رها کرد و من همچنان دانشجویم او به فکر همسر است  و من فقط روزم را می گذرانم  او قالی دستبافت خرید و من یک دستشویی کوچک در رختکن حمام نصب کردم

او ناخن کاشت و روی پایش تتو کرد من ....

 

فروشنده یک تابلو 20*20 سانت برایم آورد یک اسب که قاب را دو قسمت کرده بود رنگ زمینه بالاسفید و زیر بدن اسب  آبی لاجوردی اسبی بود شبیه همه نقاشی ها فقط سرش مثل همیشه نیمرخ نبود بلکه تمامرخ تو را نگاه می کرد با دو چشم



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.