ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
سلام
امروز به قول دوستی، حالم چخماخیه -البته اصطلاح دقیقش "چخماخ=چخماق=چخماغ" یا همون سنگ آتش زنه است. چون باید هی بزنی تا جرقه بده و بگیر نگیر داره... گویا در زبون شمالی به کسی نسبت داده می شه که بی دلیل گاهی خوب باشه و و گاهی بد-
صبح طبق برنامه، پنج و ده دقیقه بیدار شدم. به احتمال دیدار یار در خانه، کمی نظافت! کردم. بعد کوله پشتی رو آماده کرده رفتم ایستگاه اتوبوس. منتهی امروز تعطیل بود و سرویس دهی هم متفاوت با ایام کاری... تقریبا 25دقیقه منتظر ماندم تا اتوبوس رسید و سوار شدم تا برسم مشهد ساعت از هفت هم گذشته بود.
همراه یار
رفتیم کوهنوردی سمت هاشمیه، اولین بار بود میرفتم پارک خورشید. بعضی اِلِمان ای
قدیمی رو اونجا دیدم... کتری و علاءالدین و چرخ خیاطی
...
گفته شده پارک خورشید بام مشهده... خداییش از بالا، قسمت های بزرگی از مشهد رو میشد دید. منتهی من از بالای کوهسنگی هم چنین فضایی رو دیده بودم.
خوب بود هرچند وجود یه کارگاه ساختمانی یا جاده سازی با ماشین آلات پرسروصدا و گردو خاک درست کن، بین کوهها مزاحمت ایجاد می کرد. البته چندان سرسبزی نداشت ولی وجود آب باریکه ای که از دل سنگ نرم و بی صدا میاومد یا پروانههای رنگیرنگی و سفید، محیط رو یخده کوهستانی کرده بود.
...
نمیدونم چرا حالم خوب نیست!؟ از مسیر برگشت حالم گرفته بود. رسیدم خونه خوابیدم، بعد هم ناهار الویه خوردم و بعدش فیلم سینمایی تماشا کردم... الانم اینجام.
هوا همچنان ابری و دمگرفته است (گرم بدون باد)